۱۳۸۹ دی ۱۶, پنجشنبه

حکایت ببرک بیچاره




شنيدى كه در ايران ببرى مرده است
بگفتند كه او از خر خورى مرده است

به یاد دارم که در عهد شباب
ز گوشت خر می پختند کباب

مگر مرد هر کس از آن گوشت خورد؟
که این گونه ببرک بیچاره مرد

یکی گفت که او ایدز داشته است
روابط بدون کاندوم داشته است

چو ببری به آبی زند بی گدار
دگر ببرها را نباشد قرار

بگفتند ماده ببر را که مرد شوهرت
همان گربه بی قید که بود همسرت

برآشفت و غمگین شد آن ماده ببر
خداوند عشاق بخشدش عمر و صبر

غم غربت و درد بی شوهری
از این پس ز بهتان نباشد بری

یکی گربه ای بود در روسیه
که ناگه شد به تهران بورسیه

چون دیگر به ایران نبود ببر مازندران
ز سیبری بیاوردند ببر، پیله وران

که نسل این گربه های خوش خرام
از این پس نگردد فانی و بی دوام

دریغا که با مرگ ببرک ناخلف
از آن تخمی که کاشتند نرویید هیچ علف

از آن پس نه ببری بماند و نه فیل و زرافه ای
نه شیر و پلنگ و خر و گوساله ای

دریغ است که باغ وحش خصوصی شود
محل دفن ببران روسی شود